غم

 

نمیدانی ... نمیدانی چگونه روز و شب هایم را بی تو میگذرانم

 

نمیدانی از وقتی که رفتی خانه دلم به چه غم کده ای تبدیل شده

 

تمام حرف هایم تلخ، با قلبی شکسته، با حرف های ناگفته که روی هم جمع شده

 

حال بغض گلویم را گرفته میخواهم آن را بشکنم شاید کمی آرام بگیرد دلم

 

از کجا شروعیش کنم که هر کلمه از کلمه دیگر دردناک تر است برایم

 

بگذار از شب ها شروع کنم ...

 

چه شب هایی که من از فکر و خیالت به سپیده ی صبح سلام کردم

 

چشم هایم را روی هم که میگذاشتم تو را رو به رویم میدیدم و حرف و حرف و حرف ...

 

اما وقتی چشمانم را باز میکردم به جز سیاهی هیچ جیز دگری نبود که نبود

 

فقط من بودم و سیاهی شب و با چشمانی خیس از اشک

 

به خود می گفتم آیا او هم به فکر من هست مرا کمی دوست دارد ... ؟

 

هر  شب از شب فبل سختتر برایم میگذشت ...

 

شب هایم اینگونه میگذشت روزهایم بدتر از این ها ...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: مطالب آموزنده , مطالب جالب , شعر عاشقانه , مطالب عاشقانه , شعر عشق , دانلوداهنگ:alitorabi , tk ,

تاريخ : جمعه 30 آبان 1393 ا 14:2 نويسنده : سیدعلیرضاسیدترابی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.